
در سال 2014، استودیو گیبلی با When Marnie Was There (وقتی مارنی آنجا) بود، یک فیلم بسیار زیبا بر اساس رمانی به همین نام نویسنده بریتانیایی جوآن جی رابینسون منتشر شد. به کارگردانی Hiromasa Yonebayashi (که همچنین مسئول The Secret World of Arrietty و انیماتور کلیدی بسیاری از فیلمهای کلاسیک Ghibli بود)، When Marnie Was There داستان جوانی را روایت میکند. آنا ساساکی و سفر دلخراشی که برای غلبه بر افسردگی و ترس از رها شدن طی می کند.
مارنی، از طریق دوستی با دختر مرموز و در عین حال شادی که برقرار میکند، دردی را که او را در پوستهای از ناامنی به دام انداخته است، پردازش کرده و درمان میکند. در یک اثر هنری رویایی مانند که استعدادهای استودیو گیبلی به راحتی آن را به دست میآورند، یونبایاشی به طرفداران گیبلی داستانی عمیقاً معنیدار و غمانگیز در مورد خانواده، وصلهکردن زخمهای کودکی ناشی از رها شدن، و آشتی با عزیزان از دست رفته.
داستان فیلم وقتی مارنی آنجا بود چیست؟
آنا ساساکی دوستی پیدا می کند که او را برای همیشه تغییر می دهد
داستان وقتی مارنی آنجا بود مانند محصول یونبایاشی در سال 2012، دنیای مخفی عجولیت، با کودکی بیمار شروع میشود. فرستاده شدن برای اقامت نزد اقوام در روستای دوربه منظور بهبود سلامتی آنها. آنا ساساکی جوان به جز اقامت در خانه ای دنج مانند کلبه در جنگل، نزد عمه و عمویش در شهر ساحلی کیساکیبتسو آورده می شود. در آنجا، آنا خانه قدیمی مارش را که مشرف به آب است، کشف می کند و در نهایت با یکی از ساکنان آن آشنا می شود: دختر جوان مرموزی به نام مارنی.
هر ملاقات مخفیانه ای که دو دختر دارند آنها را به هم نزدیکتر می کند و به زودی متوجه می شوند که باعث می شوند دنیای یکدیگر کمی احساس تنهایی کنند. با این حال، همه چیز آنطور که به نظر می رسد نیست. آنا شروع به این سوال می کند که آیا مارنی واقعاً وجود دارد یا اینکه آیا دختر بلوند خانه قدیمی و متروک مارش فقط زاییده تخیل اوست. آنا نمی داند که این تراژدی فراتر از مشکلات خودش و انزوایی است که تحمل می کند.
آنا یک یتیم بیمار است که احساس بی ارزشی می کند
او معتقد است که خانواده رضاعی او واقعا او را نمی خواهند
آنا ساساکی یک دختر 12 ساله خجالتی و مشکل است که تلاش می کند تا در میان همسالان خود احساس خوش آمد و پذیرفته شدن کند. با وجود عشق و مثبت بودن اطرافش، او احساس میکند که ناخواسته است و جایی برای تماس با او ندارد. او به عنوان یک فرزند خوانده، عمیقاً با احساس رها شدن خود دست و پنجه نرم می کند و متقاعد شده است که چیزی جز مزاحمت برای دیگران نیست. این احساسات منجر به تشدید اضطراب اجتماعی و عزت نفس پایین او می شود و تنها آرامشی که او پیدا می کند نقاشی و کارهای هنری است.
مشکلات آنا ساساکی ریشه در رنجش و از دست دادن دارد
از زمانی که آنا متوجه شد که والدین رضاعی او برای پذیرش او بودجه دولتی دریافت کرده اند، به عشق آنها شک کرده است. ناگهان همه چیز اطرافش دروغ به نظر می رسد و اعتمادش را به خانواده و آینده اش از دست می دهد. آنا با این باور که والدینش او را فقط به خاطر پولی که برایشان میآورد میخواهند، از آنها فاصله میگیرد و مادر خواندهاش، یوریکو، را «خاله» میخواند.
آنا همچنین دارای مشکلات سلامتی است که در مواقع ناخوشایند او را تحت تأثیر قرار می دهد و باعث می شود که او برای دیگران احساس سنگینی کند. او شروع به زیر سوال بردن جایگاه خود در جهان می کند و شروع می کند به این باور که آشکارا دوست داشتنی و بی ارزش است. این احساس بیگانگی تنها با این واقعیت بدتر می شود که او دو بار تنها ماند (از نظر او رها شد): یک بار زمانی که والدین بیولوژیکی او فوت کردند و بار دوم وقتی مادربزرگش تسلیم بیماری شد و از دنیا رفت.
مارنی دختری است که همه چیز دارد، اما هیچ
از راه دور، زندگی مارنی برای آنا عالی به نظر می رسد
مارنی یک دختر بلوند زیبا در همان سن آنا است. او از خانوادهای ثروتمند است، اگرچه مورد بیتوجهی والدینش و مورد آزار پرستاران و خدمتکاران خانه قرار میگیرد. با وجود این، او یک روح مهربان و ماجراجو است که عاشق بیرون رفتن مخفیانه برای رفتن به گشت و گذارهای شبانه برای فرار از مشکلات و احساس آزادی است. او عمیقاً نسبت به آنا همدردی می کند و به نظر می رسد بلافاصله با او همراه می شود و اغلب از او با عبارات محبت آمیزی مانند "عزیز" یاد می کند.
دوران کودکی مارنی پر از سوء استفاده و یاس برای فرار بود
اگرچه مارنی کاملاً نترس و غریب به نظر می رسد، اما مخاطب در نهایت متوجه می شود که در پشت شخصیت شاد او کودکی وجود دارد که به همان اندازه آنا تنها و رها شده است. او دوست دارد در مورد مهمانی های پر زرق و برق والدینش و سبک زندگی مجلل خود ببالد و صحبت کند، اما این کار برای جبران این واقعیت انجام می شود که توجه والدینی را که به او بی توجهی می کنند، جلب می کند.
اشتیاق او به توجه والدینش با بدرفتاری وحشتناک پرستارش و دو خدمتکار خانه که دومی او را در سیلوی قدیمی در تپه ای نزدیک به وحشت می اندازند و بدرفتاری می کنند، تشدید می شود. تنها آرامشی که در زندگیاش پیدا میکند با دوست دوران کودکیاش به نام کازوهیکو، ماجراجوییهای شبانهای است که وقتی مخفیانه از مقررات منع آمد و شد خارج میشود، و البته آنا.
آنا و مارنی جای خالی زندگی یکدیگر را برطرف می کنند
پیوند آنها به آنا کمک کرد تا به عنوان یک شخص رشد کند
آنا ابتدا به سمت مارنی کشیده می شود زیرا مارنی شبیه دختری است که در رویاهایش دیده بود، اما پس از آشنایی با او، آنا به سرعت مجذوب مهربانی و روحیه عجیب و غریب مارنی می شود. به نوبه خود، مارنی به طبیعت ملایم و کنجکاو آنا احترام می گذارد. در نهایت، این دو دختر پس از اعتماد به یکدیگر و درک نیازها و خواسته های یکدیگر، یک پیوند عاشقانه پر از اعتماد ایجاد می کنند.
آنا از مشکلات عمیق رها شدگی رنج می برد که از مرگ والدین بیولوژیکی و مادربزرگش به وجود آمده است. مارنی به دلیل طبیعت دلسوز خود، توانست آرامش و کلمات اطمینانبخشی را که آنا به آن نیاز داشت ارائه دهد و بنابراین پایهای پایدار برای آنا ایجاد کرد تا رشد خود را به یک دختر جوان با اعتماد به نفس و بالغ از نظر عاطفی آغاز کند.
بعداً در فیلم، هنگامی که آنا مارنی و موقعیت او را در خانه درک می کند، به نگهبانی محافظ از او و همچنین فضایی امن در برابر همه ترس های مارنی تبدیل می شود و عملاً نقش هایی را که در ابتدا داشتند برمی گرداند. از طریق رابطهاش با مارنی است که آنا شکوفا میشود، که افشای بزرگ هویت و سرنوشت نهایی مارنی را ویرانکنندهتر میکند.
گذشته مارنی تماشاگران را تکان داد
مارنی سرانجام از زندگی وحشتناک خود فرار کرد، اما درد او به همین جا ختم نشد
زنی مسنتر به نام هیساکو، که در اواسط فیلم با آنا دوست میشود، متوجه طرحهای آنا از مارنی میشود و نه تنها از آنها تعریف میکند، بلکه اشاره میکند که نقاشیها شبیه یکی از دوستان قدیمی او هستند. همانطور که مشخص است، هیساکو در گذشته با مارنی صمیمی بوده است. و از طریق او است که آنا از تاریخچه دلخراش مارنی باخبر می شود.
در مقطعی از بزرگسالی مارنی، با کازوهیکو ازدواج کرد و از زندگی خود در خانه مارش فرار کرد. آنها با هم صاحب دختری به نام امیلی شدند و تا زمانی که کازوهیکو از دنیا رفت به خوشی زندگی کردند. مرگ شوهر محبوبش، مارنی را به افسردگی مبتلا کرد که باعث شد او نتواند به درستی از دخترش مراقبت کند. در نتیجه، امیلی را مجبور کرد در مدرسه شبانه روزی تحصیل کند، در حالی که خودش را در یک آسایشگاه پذیرفته بود.
اخراج شدن، امیلی را از مادرش عصبانی کرد و این موضوع عمیقاً بر روابط آنها تأثیر گذاشت. وقتی امیلی بزرگتر شد، او و مارنی با هم مشاجره کردند که با فرار امیلی و ازدواج با مردی که او را باردار کرده بود، به پایان رسید. مدتی پس از به دنیا آمدن یک دختر، امیلی و همسرش در یک تصادف رانندگی جان خود را از دست دادند، و مارنی را مجبور کرد تا در کنار تربیت فرزندی که در پشت سر گذاشته بود، با ضررهای بیشتری کنار بیاید تا اینکه خود مارنی در نهایت از دنیا رفت.
ارتباط واقعی مارنی و آنا دنیایی از عمق را به یک دوستی سرنوشت ساز اضافه کرد
رونمایی از هویت مارنی چندین عنصر را به هم گره زد
اشارههایی مبنی بر اینکه مارنی یک روح بود در طول فیلم منتشر میشود، با واضحترین آنها این است که مارنی خودش میگوید که نمیتواند خیلی دورتر از دیوارهای خانه قدیمی مارش سفر کند، جایی که - خارج از ملاقاتهای آنا با مارنی - خالی است. و در وضعیت خراب. با این حال، آنچه به طور غیرمنتظره رخ می دهد این است که فاش می شود که مارنی در واقع روح مادربزرگ درگذشته آنا است (آنا را به همان کودکی تبدیل می کند که مارنی قبل از مرگ او را به دنیا آورد)، که به دلیل پشیمانی و ضربه های روحی خود به حالت کودکی خود عقب نشینی کرده است. p>
این ارتباط نزدیک آنا و مارنی را با یکدیگر توضیح میدهد و همچنین چرا مارنی به آنا بسیار ارزشمند اشاره میکند (اغلب او را «آنای عزیزم» خطاب میکند). دلیل اینکه آنا و مارنی توانستند یک دوستی جدایی ناپذیر و قوی ایجاد کنند این است که آنها قبلاً پیوند خانوادگی مشترکی داشتند که زمانی مبتنی بر وابستگی و عشق بود.
گردهمایی ماوراء الطبیعه خانوادگی به آنا و مارنی کمک کرد تا ادامه دهند
روح مارنی، پس از یک زندگی پر از کشمکش، در خانه مارش گیر کرده بود. مارنی با سنگینی ضربهای که در دیوارهایش متحمل شد و پشیمانیهایی که برای دخترش داشت، آنقدر زیاد بود که او را به جایی که آسیبپذیرترین او بود، محدود نگه داشت. اما بعد از اینکه مارنی توانست برای نوهای که به جا گذاشته بود باشد، توانست درخواست بخشش کند و به درستی خداحافظی کند. Tهیس به او اجازه داد تا به طور کامل ادامه دهد، بنابراین صحنه آخرین خداحافظی مارنی را به لحظه ای بسته تبدیل کرد که به معنای واقعی کلمه با امواجی از احساسات به آنا برخورد می کند به عنوان جزر و مد دریا. دور او بلند می شود.
دوستت دارم! دوستت دارم و هرگز فراموشت نمی کنم هرگز فراموشت نخواهم کرد.
آنا با کشف زندگی غم انگیز مارنی، حس همدلی در او ایجاد می کند که نه تنها باعث می شود مادربزرگ و والدین بیولوژیکی خود را به خاطر "ترک" ببخشد، بلکه به او کمک می کند این بخشش و درک را به والدین خوانده اش نیز تعمیم دهد و بفهمد که چقدر آنها چقدر هستند. او را واقعا دوست دارم در پایان فیلم، آنا آنقدر راحت میشود که مادر خواندهاش را یک بار دیگر بهعنوان «مادر» بهجای «خالهاش» خطاب کند.
معرفی آنا از یوریکو به عنوان مادرش، لحظه ای ظریف است که اقیانوس هایی از اهمیت احساسی را به سفری که آنا به تازگی تکمیل کرده است می افزاید. جدا از اینکه لحظه ای است که عمیقاً هر پدرخوانده ای را تحت تأثیر قرار می دهد، نشان دهنده آنا است که با گذشته خود آشتی می کند و تصمیم می گیرد به زندگی خود با خانواده ای ادامه دهد که او را گرامی می دارد درست به اندازه آخرین و باعث می شود وقتی مارنی آنجا بود داستانی تلخ و شیرین و جاودانه در مورد رشد دختری که یاد می گیرد پس از درد و بی اعتمادی که او را مجبور به بستن قلبش کرد، دوباره قلبش را باز کند.
نظرات
نظر خود را به اشتراک بگذارید